جدول جو
جدول جو

معنی تن آسان شدن - جستجوی لغت در جدول جو

تن آسان شدن(اِ کَ دَ)
آسوده و آرام شدن. راحت شدن. فارغ گشتن. تن آسان گردیدن:
همان به که سوی خراسان شویم
ز پیکار دشمن تن آسان شویم.
فردوسی.
تن کشته با مرده یکسان شود
طپد یکزمان پس تن آسان شود.
فردوسی.
فزونی نجوید، تن آسان شود
چو بیشی سگالد، هراسان شود.
فردوسی.
همه برچاه همی ترسم و برجان که مباد
چاه و جانی که تن آسان شدنم نگذراند.
خاقانی.
مخور باده در هیچ بیگانه بوم
تن آسان مشو تا نباشی به روم.
نظامی.
رج__وع به تن آسان و تن آسانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ نُ / نِ / نَ دَ)
آسوده کردن. راحت کردن. فارغ ساختن:
گنهکارگان را هراسان کنیم
ستمدیدگان را تن آسان کنیم.
فردوسی.
رج__وع به تن آسان شود
لغت نامه دهخدا